قهوه و سیگار

 

سال 2012 . ترکیه . استانبول ...

 جانان زنی حدودا چهل ساله و مدیر عامل یک شرکت و کارخانه نساجی است ... او با اینکه    دارای چنین موقعیتی است اما به هیچ وجه در زندگی احساس خوشبختی و آرامش نمی کند ... زیرا از یک طرف مشکلات مالی شرکت و توطئه همکاران و سهامداران لحظه ای او را آرام نمی گذارد و از طرف دیگر مشکلات خانوادگی زیادی که دارد خواب راحت را از چشمان او ربوده است ...

او حدودا سه سال قبل و با اینکه صاحب پسری هفده ساله به نام متین بود ؛ پس از آشنایی با یکی از کارمندانش که پسری زیبا رو و زبر و زرنگ به نام هاکان بود و هفت سال نیز از خودش کوچکتر بود ؛ عاشقش شد و از همسرش عثمان که مردی بسیار عیاش و زن باز بود طلاق گرفت و پس از طلاق از عثمان با هاکان ازدواج کرد ...

ولی اکنون که یکسال از ازدواجش با هاکان می گذرد از این ازدواج نیز چندان راضی به نظر نمی رسد زیرا همیشه فکر می کند که هاکان بعلت جوان و زیبا و جذاب بودن در حال خیانت به اوست و همچنین هاکان با تصوری که جانان نسبت به یک همسر کامل دارد بسیار فاصله دارد و به از کارها و حرفهای هاکان به این نتیجه رسیده که او فقط و فقط به خاطر پول و موقعیت جانان بوده که با ازدواج کرده است  ...

مشکلات و گرفتاری های جانان تنها اینها نیستند  و او از جانب عثمان ( همسر سابقش ) که همواره به خاطر مشکلات مالی اش از او طلب پول می کند و پسرش متین که به تازگی در دام اعتیاد گرفتار شده است و تحت فشار است ...

بالاخره یک روز این فشارهای روحی و روانی به اوج خود می رسد و از طرف دیگر همان روز و با توطئه چند نفر از سهامداران شرکت فیلمی از یک دیدار کاملا عادی و کاری همسرش هاکان با همکلاسی سابقش آیلین به دستش می رسد و او که تصور خیانت از فیلم دارد با توصیه روانپزشکش و با هدف دور شدن از این محیط ؛ سوار ماشین خود شده و به سمت ویلایش در آنتالیا حرکت          می کند ...

در راهِ آنتالیا با زنی به نام فرخنده برخورد می کند که در پی یافتن دخترک سه ساله اش که ساعاتی قبل شوهر معتادش به گروهی خلافکار فروخته است آواره جاده ها شده است ... دلش به حال فرخنده می سوزد و برای کمک به اینکه او زودتر دخترش را پیدا کند او را سوار ماشینش می کند و با هم همراه می شوند ...

از آنطرف همان شب وقتی هاکان به خانه می آید با دیدنِ فیلم ملاقات خود و آیلین در خانه ؛ پی به توطئه ای که چیده شده می برد و هر چه تلاش می کند برای توضیح با جانان تماس بگیرد موفق نمی شود ...

بالاخره آن اتفاقی که نباید می افتاد می افتد و نیمه های شب از پلیس راه با هاکان تماس می گیرند و اطلاع می دهند که ماشین جانان به داخل دره افتاده و خود او نیز کشته شده است ...

صبحِ فردا ؛ هاکان وقتی به محل تصادف می رسد با جسد کاملا سوخته جانان مواجه می شود ... باورش نمی شود ولی به هر ترتیبی که هست سعی می کند با ماجرا کنار بیاید و همراه با جسد جانان به تهران بازمی گردد و در همان ابتدای ورود با اتهامهایی از طرف عثمان و متین و همکاران جانان مبنی بر برنامه ریزی شده بودن مرگ جانان توسط او مواجه می شود ...

به هر حال مراسم تدفین جانان انجام می گیرد و بازپرس پلیس که بنا به شکایت عثمان و متین پرونده ای در خصوص مرگ جانان باز کرده است هاکان را  برای دادن توضیح در مورد این پرونده به اداره پلیس فرا می خواند و او را تحت بازجویی قرار می دهد ... پلیس راه آنتالیا پس از بررسی های لازم ؛ به بازپرس خبر داده است که احتمال دستکاری سیستم ترمز ماشین جانان وجود دارد و از طرف دیگر فیلمی هم که از ملاقات هاکان و آیلین وجود دارد و عامل اصلی خروج جانان از استانبول بوده عوامل اصلی بازجویی او توسط بازپرس هستند ولی هاکان که واقعا گناهی ندارد با پاسخهایش موفق به مجاب کردن بازپرس شده و دوباره آزاد می شود ...

همان شب  و هنگامی که هاکان پس از گذراندن شبی سخت به خانه اش باز می گردد ؛ مردی به نام اکبر از روستایی نزدیک آنتالیا با هاکان تماس می گیرد و اطلاع می دهد که جانان اینک زنده و سالم نزد اوست ... هاکان که بشدت از این موضوع شوکه شده است به سرعت به آدرسی که اکبر داده می رود و جانان را زنده اما زخمی می یابد ... باورش نمی شود ... به سرعت پولی به اکبر می دهد و جانان را به نزدیکترین بیمارستان می رساند ... آنجا متوجه می شود که جانان طی ضربه ای که به سرش خورده دچار فراموشی شده و چیزی را به خاطر نمی آورد ... در تحقیقاتی که انجام            می دهد متوجه می شود که در شب حادثه و بعلت سردرد شدیدی که جانان داشته ؛ این فرخنده بوده که رانندگی می کرده و جانان قبل از تصادف خود را از ماشین به بیرون پرت کرده و زنده مانده است و جسدی هم که آنها دفن کرده اند در اصل متعلق به فرخنده بوده است ...

همراه با جانان در حال بازگشت به استانبول هستند که وکیل جانان با هاکان تماس گرفته و خبر شوکه کننده دیگری را به او می دهد ... او به هاکان خبر می دهد که جانان قبل از مرگش    وصیتنامه ای امضا کرده و تمام اموالش رابه او واگذار کرده است ... هاکان بشدت شوکه می شود ... نمی تواند باور کند ... یعنی پس از سالها به آرزویش رسیده و پولدار و صاحب مقام شده است ؟ ... ولی یادش می افتد که آن وصیتنامه در صورت مرگ جانان معتبر است و الان هم که جانان زنده است ...

از اینجاست که تردید و وسوسه تمام وجودش را احاطه می کند ... هیچکس که از زنده بودن جانان خبر ندارد و خود جانان هم که همه چیز از خاطرش رفته است ... پس آیا او نمی تواند با پنهان کردن و یا کشتن جانان واقعا صاحب تمام اموال او شود ؟ ... کاملا مردد است ... بر خلاف دو روز قبل که مدام خوبیهای جانان و گذشته زیبایشان را به خاطر می آورد اینبار فقط بدیها و تحقیرهای جانان که در این مدتی که با هم ازدواج کرده بودند همیشه تمام داشته های هاکان را از وجود خودش می دانست ذهن هاکان را پر می کند و یاد این می افتد که همیشه از این حرفهای جانان ناراحت می شد و دنبال فرصتی بود تا بتواند خودش را به همه ثابت کند .... بالاخره او پس از کشمکشهای فراوان با خود ؛ تصمیمش را می گیرد و دوباره به خانه اکبر برگشته و در قبال پرداخت مبلغ هنگفتی او و مادرش را راضی می کند که تا برای مدت محدودی از جانان به صورت مخفیانه نگهداری کنند ...  

وقتی به استانبول باز می گردد و ماجرای وصیت نامه نیز به گوش همگان می رسد دوباره توطئه ها از طرف عثمان و متین و سهامداران شرکت که تا پیش از این خود را وارث جانان می دانستند آغاز می شود و به اوج می رسد و آنها هر روز توطئه های مختلفی را به کار می گیرند تا این اموال به هاکان نرسد ... ولی هاکان تمام این مشکلات را پشت سر می گذارد و همراه با آیلین که فعلا از ماجراها خبر ندارد شروع به فروش اموال جانان می کنند تا هر چه زودتر از کشور خارج شده و زندگی جدیدی را با هم در اروپا آغاز کنند ...

ولی ماجراها به دلخواه هاکان پیش نمی رود ... جانان با اینکه دچار فراموشی است ولی می داند که زندانی شده است و به همین دلیل برای فرار تلاش می کند و وقتی یک شب توسط اکبر مورد تجاوز قرار می گیرد بالاخره موفق به فرار از خانه اکبر می شود ... اکبر وقتی می بیند که اگر هاکان از فرار جانان خبردار شود دیگر آن مبلغ هنگفت را به او نخواهد داد ماجرا را به او نمی گوید و برای گرفتن قسط اول پولش به استانبول می آید و در یک درگیری و به صورت ناخواسته هاکان باعث قتل اکبر می شود و وقتی تلاش می کند که جسد اکبر را دور از چشم پلیس پنهان کند آیلین هم که تابحال از ماجراها خبر نداشته متوجه ماجراها می شود و هاکان را تحت فشار قرار می دهد که کار نکرده اش را تمام کند و با هم سراغ مادر اکبر رفته و با تحویل جانان از او ؛ جانان را به قتل برسانند تا خطری نه انها و نه اموالشان را تهدید نکند ... هاکان پس از کمی کلنجار بالاخره موافقتش را اعلام می کند و همراه با آیلین به خانه اکبر می روند تا جانان را به قتل برسانند ... ولی آنجا  از زبان مادر اکبر متوجه می شوند که جانان فرارکرده و هر لحظه ممکن است به استانبول برگردد ... پس تصمیم می گیرند تا به کار فروش اموال جانان سرعت ببخشند و زودتر از ترکیه خارج شوند ...

از آنطرف جانان که از خانه اکبر فرار کرده به صورت اتفاقی وارد خانواده ای روستایی می شود و کم کم و به مرور زمان عاشق سلیمان که با دو فرزندش پس از مرگ همسرش زندگی آرام و راحتی دارند می شود و سلیمان هم که مرد بسیار خوبی است جانان را تشویق می کند تا به جای سقط بچه ای که در شکم دارد به فکر دنیا آوردنش باشد ... به این ترتیب جانان در زندگی با سلیمان و دو بچه اش به آرامشی که هیچگاه در زندگی خودش نداشته و به مفاهیم جدیدی در زندگی می رسد ... در ضمن او در طی این زندگی جدید و در اثر اتفاقاتی که برایش بوجود می آید کم کم چیزهایی هم از گذشته و فرخنده و دخترش به یاد می آورد ...

به موازات این ماجراها متین و عثمان نیز مسیر خاصی را طی می کنند ... آندو که پس از مرگ جانان بسیار تلاش کرده اند تا اموال او به هاکان نرسد وقتی از این مسئله سرخورده می شوند و هاکان از تمام اتهامات و توطئه های آنها پیروز بیرون می آید راهشان را از هم جدا می کنند ... متین که به همراه دوستش کامبیز تصمیم دارد هر جوری که هست از ترکیه خارج شده و زندگی هنری خود را در زمینه موسیقی در اروپا ادامه دهد برای بدست آوردن پول برای این هدف ؛ ناخواسته وارد بازی بزرگی می شوند که یک طرف آن باند بزرگ و مخوف مواد مخدر است و متین و دوستش هر چه پیشتر می روند بیشتر در منجلاب و گرفتاری فرو می روند ...

از آنطرف عثمان هم که دیگر کاملا وضعیت مالی اش خراب شده است و شرکت و خانه اش را از دست داده تحت تعقیب بازپرس پلیس قرار می گیرد ... زیرا طی شواهدی که بازپرس به دست آورده متوجه شده است که کار خرابکاری سیستم ترمز ماشین جانان کار عثمان بوده و او اینکار را انجام داده تا با خلاص شدن از شر جانان به همراه متین صاحب اموال او شده و سر و سامانی به وضعیت مالی اش دهد ولی او هیچ وقت فکر نمی کرده که جانان قبل از مرگ وصیتنامه ای به نفع هاکان نوشته و از مرگ او این هاکان است که سود خواهد برد ...

به هر حال عثمان وقتی تمام دارایی ها و اموال و کارمندش را از دست می دهد برای اینکه توسط بازپرس به جرم قتل دستگیر نشود کارهای خروج از ترکیه را فراهم می کند  و از آنجاییکه جایی را برای خوابیدن ندارد شب قبل از پروازش به خانه متین و دوستش می رود و با دیدن وضعیت متین شوکه می شود ...

متوجه می شود که متین و دوستش برای فرار از گرفتاری ای که در آن گیر کرده اند وارد بازی بسیار خطرناک دیگری شده اند و هر لحظه ممکن است متین در این راه جانش را از دست بدهد ...

به همین دلیل از رفتن منصرف می شود و برای خارج کردن متین از این مصیبت کنار آنها قرار می گیرد و در نهایت و آگاهانه خود را فدا می کند تا متین و دوستش باقی عمرشان را رها و آزاد زندگی کنند ...

از آن طرف جانان هم که به مفهوم جدیدی از زندگی و آرامش دست پیدا کرده در اثر اتفاقات گوناگون حافظه اش را به دست می آورد و با نشانی هایی که دارد برای بدست آوردن کودک فرخنده اقدام می کند و پس از بدست آوردن او همراه با سلیمان و با بچه ای که در شکم دارد به استانبول باز می گردد تا ببیند که در نبود او چه اتفاقاتی در زندگی و خانواده و در محیط کارش افتاده است ...

همزمان با ورود جانان و سلیمان به استانبول ؛ هاکان و آیلین آخرین اقدامات را برای خروج از کشور انجام داده اند و تمام پولها به حساب آیلین در اروپا ریخته شده است ...

با اقدامی که جانان پس از حضور در استانبول و مشاهده توطئه و نقشه هاکان انجام می دهد ؛ هاکان و آیلین وقتی به فرودگاه می روند متوجه می شوند که هاکان ممنوع الخروج است و چند مامور آمده اند تا او را با خود ببرند ... هاکان از دست ماموران فرار می کند و آیلین علی رغم قولی که به او داده منتظرش نمی ماند و با اولین پرواز و بدونِ هاکان از ترکیه خارج می شود ...

هاکان در راه فرارش از دست ماموران در جاده شمال و درست در همان جاییکه قبلا جانان آنجا تصادف کرده بود به دره می افتد ...

جانان هم که دیگر تحمل آشفتگی ها و غوغای استانبول و زندگی گذشته اش را ندارد همراه با سلیمان و بچه ای که در شکم دارد و کودک فرخنده و متین که به او پیوسته است دوباره راهی سرزمینی می شود که پر است از آرامش و راحتی خیال ...

 

                   پایان     

 

 

 



           
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 11:29
آرش

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قهوه و سیگار و آدرس arashborhani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 1
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 1
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1